سلام به دوست داشتني ترين ني ني دنيا براي مامان و باباش دفعه قبل ماماني اونقدر ناراحت بود كه نتونست چيزي بنويسه البته چند خطي نوشت اما نميدونم چرا اونم پريد موضوع از اين قرار بود كه گل پسر لباس رزم پوشيد و كوله پشتي خوشگلي كه زن عمو فريبا براش بافته بود و به كول انداخت و با اومدن خاله راهي مهد كودك شد به محض ورود با ديدن بچه ها خوشحال شد و شروع به بازي اما حيف كه مدت زيادي طول نكشيد و همين كه ماماني چند دقيقه اي رفت توي حياط(با اصرار خانم مربي) كه ببينه گل پسر طاقت مي ياره يا نه ؟! چشمتون روز بد نبينه دردونه اونقدر گريه كرده بود كه به هق هق افتاده بود و البته ماماني هم همراه قند عسل چشما رو صفايي داد و هر دو با چشم گريون راهي محل كا...