هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

روز پدر

باباي دوست داشتني و همسر نازنينم روزت مبارك خيلي خيلي دوست داريم و قدر همه زحمتايي كه برامون مي كشي رو مي دونيم خدا قوت اي مرد مهربون هوراد و ماماني
16 خرداد 1391

تولد شهاب

شهاب كوچولو 1 ساله شد ايشائ لله به خير و سلامتي تولد شهاب خونه مامان بزرگ برگزار شد و هوراد حسابي براي پسر عمو رقصيد آخي جانم شهابم نشسته يه حركات موزون ريزي انجام ميداد خلاصه گل پسر ما هم كلي هديه گرفت دست همگي درد نكنه كه به هوراد هم هديه دادن شهاب جان تولدت مبارك هزار ساله بشي كوچولوووووووووو دوست داريم
13 خرداد 1391

مهد كودك

سلام به دوست داشتني ترين ني ني دنيا براي مامان و باباش دفعه قبل ماماني اونقدر ناراحت بود كه نتونست چيزي بنويسه البته چند خطي نوشت اما نميدونم چرا اونم پريد موضوع از اين قرار بود كه گل پسر لباس رزم پوشيد و كوله پشتي خوشگلي كه زن عمو فريبا براش بافته بود و به كول انداخت و با اومدن خاله راهي مهد كودك شد به محض ورود با ديدن بچه ها خوشحال شد و شروع به بازي اما حيف كه مدت زيادي طول نكشيد و همين كه ماماني چند دقيقه اي رفت توي حياط(با اصرار خانم مربي) كه ببينه گل پسر طاقت مي ياره يا نه ؟! چشمتون روز بد نبينه دردونه اونقدر گريه كرده بود كه به هق هق افتاده بود و البته ماماني هم همراه قند عسل چشما رو صفايي داد و هر دو با چشم گريون راهي محل كا...
6 خرداد 1391

يك روز در مهد كودك

دلم تنگ است به اندازه تمام دل های گرفته روی زمین خدایا کاش نه دلی داشتم نه احساسی، همین حال دیگر آسمان هم طعنه می‌زند به دل ابری من. نمی‌داند بغض دارم اما نمی‌شکند تا ببارم. در همين حين زنی نشانی زندان را پرسید، خواستم بگویم، همان ایستگاهی که نفست در بند اشک‌هایت به هق هق افتاد، پیاده شو. ناگهان زنی دیگر پاسخ گفت: خانم پیاده شید، زندان همین جاست و حس کردم گونه‌هایم خیسِ اشک است.......
3 خرداد 1391
1